پایه هاى دوستى 6 (دوست را از محبت خود با خبر کردن)
19- دوست را از محبت خود با خبر کردن
آیـا چـه مى اندیشى اگر دوستت نزد تو بیاید و بگوید: من خیلى تو را دوست مى دارم وبدانى که راسـت مى گوید جز این است که از شنیدن گفتار او در درون خود احساس خشنودى و مسرت و نزدیکى و کشش قلبى مى کنى ؟
آرى شک نیست که این حالات رادر خود مى یابى و درک مى کنى کـه دوسـتـى تـو نسبت به او فزونى یافته و محبت تو به اوگسترش پیدا کرده است .
بنابراین خبر دادن دوسـت از مـحـبـت خـود نـسـبت به او یکى ازارکان دوستى است و به همین سبب پیامبر خـدا(ص ) و ائمـه اهـل بـیت (ع ) انظار مردم را به این امر مهم که موجب نزدیکى دلها و آمیختگى جانهاست متوجه ساخته اند. پیامبر گرامى (ص ) فرموده است : هرگاه یکى از شما کسى را دوست بدارد او را از محبت خود با خبر کند. نیز: کسى که از آبروى برادر مؤمنش دفاع کند این عمل او برایش حجابى میان وى وآتش خواهد بود, و کسى که نسبت به برادر مسلمانش در دل خود محبتى احساس کند واو را از آن آگاه نسازد به او خیانت کرده است.
نـیـز: هـرگـاه یـکـى از شـمـا بـرادر مـؤمـنـش را دوسـت بـدارد او را آگـاه کـنـد کـه دوستش مى دارد.
از انـس نـقل شده که گفته است : مردى نزد پیامبرخدا(ص ) نشسته بود, در این هنگام مردعبور کـرد, وى عـرض کرد: اى پیامبر خدا من این مرد را دوست مى دارم , پیامبر(ص )فرمود: او را از آن آگـاه کـرده اى , گفت : نه فرمود: او را آگاه کن , آن مرد برخاست و به اوپیوست و گفت : من به خـاطر خدا تو را دوست مى دارم آن مرد پاسخ داد: دوست بدارد تورا آن که مرا به خاطر او دوست مى دارى .
امـام صـادق (ع ) فرموده است : هرگاه یکى از برادران مؤمن خود را دوست بدارى او را ازآن آگاه کـن , چـه ابـراهیم (ع ) گفت : رب ارنی کیف تحیى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولکن لیطمئن قلبی . نیز فرموده است : هرگاه کسى را دوست بدارى او را از آن آگاه کن زیرا این امر دوستى میان شما را پایدارتر مى کند دیـل کـارنـگـى سـخـن لـیـنـکـلـن را ذکر کرده که گفته است : آن جا یک مثل قدیمى است کـه مـى گوید: یک چکه عسل بیش از یک بشکه حنظل مگس شکار مى کند, حال افراد بشرنیز به همین گونه است چه اگر بخواهى کسى را به سوى خود جلب کنى باید او را قانع کنى که دوست مـخـلـص او هـستى و همین کار به منزله آن چکه عسل است که دل او راشکار مى کند و براى به دست آوردن دل او جز این راهى نیست .
20- دعا براى دوست
روشـنـتـریـن دلـیـل بر محبت و مودت صادقانه انسان نسبت به برادر مؤمن خود و اخلاص او در بـرادرى و دوسـتـى دعـا و طـلب خیر و توفیق از خداوند براى اوست چه دعا رابطه خاص بنده با پروردگار و پیوند نهانى میان خالق و مخلوق است که جز خداوند کسى برآن آگاه نمى شود از آن رو جـز دوسـتان راستین و آنهایى که در برادرى و دوستى صادقندو ظاهر و باطن و نهان و آشکار آنـهـا یـکـى است بدان اقدام نمى کنند, روشن است که اگردوستش آگاه شود که او برایش دعا مـى کـنـد وثـوق و اعـتمادش به او افزایش مى یابد ومحبتش چند برابر مى شود چه این امر نشانه روشـنـى بر صدق دوستى و اخلاص اوست و دلیل قاطعى بر آن است که وى در ظاهر و باطن با او دوسـت و بـرادر است .
چنان که امیرمؤمنان (ع ) فرموده است : دوست آن است که در غیاب صادق باشد. دعـاى برادر مؤمن درباره برادرش مستجاب است زیرا دعاى او برانگیخته از دلى صادق و راستین است و در آنچه در خواست مى کند مخلص است و خداوند وعده کرده است دعاى صادقان را اجابت کند و آرزوى مخلصان را تحقق دهد و خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمى کند, از این رو پیامبر خـدا(ص ) فـرموده است : دعاى انسان درباره برادرمؤمنش به اجابت مى رسد در حالى که ممکن است همان دعا درباره خودش به اجابت نرسد. نیز: دعاى انسان درباره برادر مؤمنش در غیاب او رد نمى شود. هـنـگـامـى کـه دعا کننده براى برادر مؤمنش دعا مى کند رحمت و برکت الهى به قدرى که مایه روشنى چشم اوست بر او نازل مى شود و خداوند کرم و توصل خود را شامل حالش مى سازد آنچه را بـراى بـرادر مـؤمـن خود خواسته است به او عطا مى کند, چنان که پیامبرخدا(ص ) فرموده است : هنگامى که انسان براى برادر مؤمنش در غیاب او دعا مى کندفرشته مى گوید: و همانند آن براى توست. امام صادق (ع ) فرموده است : دعاى مسلمان براى برادر مؤمنش در غیاب او روزى را به سوى دعا کـنـنـده جلب مى کند و بلا را از او بر مى گرداند و فرشتگان به او مى گویند: براى تو دو برابر آن است. نـیز: دعاى چهار کس رد نمى شود: دعاى پیشواى عادل براى رعیت خود, دعاى برادربراى برادر مـؤمنش در غیاب او, فرشته اى که موکل است مى گوید: و براى توست همانندآنچه براى برادرت دعا کرده اى و دیگر دعاى پدر درباره فرزندش , و نیز دعاى مظلوم وستمدیده , خداوند مى فرماید: به عزت و جلالم سوگند براى تو انتقام مى گیرم اگر چه مدتى بگذرد. نـیـز: کـسـى کـه بـراى بـرادر مـؤمـنـش دعـا کـنـد خـداونـد بـلا را از او دور و روزى را بر او سرازیرمى کند.
21- گردهمایى دوستان و دیدار آنها با یکدیگر
شاید خوشترین ساعات زندگى انسان اوقاتى است که با یاران و دوستانش گرد هم آمده و در امور مختلف و موضوعات گوناگون با آنها به بحث و گفتگو مى پردازد. این گرد هماییها فواید بزرگى را عاید آنها مى سازد, چه درباره چیزهایى به گفتگومى نشینند که امـور آنها را اصلاح و کارهایشان را تنظیم مى کند, و هر یک با دوست خودبه مشورت مى پردازد, و هـر کـدام از آنـها برادر مؤمنش را مورد نصیحت قرار مى دهد, ودانشمندشان به نادانشان آموزش مـى دهـد, و توانگرشان به مستمندشان کمک مى کند, وتواناى آنها به ناتوانشان یارى مى دهد, در نتیجه الفت و همدلى میان آنها فزونى مى یابد ودوستى و محبت آنها به یکدیگر چند برابر مى شود, از ایـن رو مشاهده مى شود پیامبرخدا(ص ) و ائمه اهل بیت (ع ) به تشکیل این گونه مجالس دستور داده و اجتماع دوستان ودیدار آنها را یا یکدیگر محبوب شمرده اند.
پیامبر خدا(ص ) فرموده است : مثل دو برادر دینى به هنگامى که یکدیگر را دیدارمى کنند مثل دو دسـت اسـت کـه یـکـى دیگرى را مى شوید . هرگز دو مؤمن یکدیگر رادیدار نمى کنند جز این که خداوند فایده اى از یکى به دیگرى مى رساند. امـام بـاقـر(ع ) فرموده است : گرد هم آیید و با هم گفتگو کنید که در این حال فرشتگان به دور شما حلقه مى زنند, خداوند رحمت کند کسى را که امر ما را زنده بدارد. امام صادق (ع ) فرموده است : از خدا بترسید و نسبت به هم برادرانى نیکو کار باشید و به خاطر خدا یـکدیگر را دوست بدارید و به هم نزدیک و مهربان باشید, به دیدار همدیگربروید و با هم ملاقات و در امر ما گفتگو و آن را زنده کنید. نـیـز: سـه تـن یـا بـیـشـتـر از مـؤمـنـان گـرد هـم نمى آیند جز این که به تعداد آنها فرشتگان حـضـورمـى یـابند, اگر مؤمنان دعاى خیر کنند آنها آمین مى گویند, و اگر از شرى به خدا پناه برندآنها دعا مى کنند که خداوند آن را از آنها برگرداند, و اگر حاجتى از خدا بخواهند آنهاواسطه مى شوند و برآوردن آن را از خدا در خواست مى کنند.
خـیـثـمه گفته است : بر امام صادق (ع ) وارد شدم تا با او تودیع کنم زیرا قصد مسافرت داشتم , آن حضرت فرمود:
بـه دوستانمان سلام برسان و آنها را به تقواى الهى وصیت و به آنها سفارش کن ثروتمندان آنها به مـسـتمندانشان و توانمندان آنها به ناتوانان آنها کمک کنند, و زنده ها برجناره مردگانشان حاضر شـونـد, و در خـانـه هایشان همدیگر را دیدار کنند چه دیداربرخى از آنها با برخى دیگر مایه زنده ماندن امر ماست .
نـیـز: هرگاه سه تن مؤمن در نزد برادر خود که از شر او ایمن بوده و از آزار او بیم نداشته وبه او امـیـد خـوبـى داشـتـه بـاشند اجتماع کنند اگر خدا را بخوانند آنها را اجابت مى کند و اگراز او بخواهند به آنها عطا مى کند و اگر درخواست زیادتى کنند بر عطاى خود مى افزاید,و اگر سکوت ورزند خداوند بخشش خود را آغاز مى کند.
امام موسى بن جعفر(ع ) فرموده است : بکوشید اوقاتتان را چهار بخش کنید, بخشى براى راز و نیاز بـا خـدا, بخشى براى امور معاش , بخشى براى معاشرت با دوستان ومعتمدانى که عیبهایتان را به شما معرفى مى کنند و در باطن به شما اخلاص دارند,و....
مـیـسر گفته است : امام جواد(ع ) به من فرمود: آیا شما خلوت مى کنید و درباره هر چه بخواهید سخن مى گویید؟ . عرض کردم : آرى خلوت مى کنیم و پیرامون آنچه بخواهیم گفتگو مى کنیم . فـرمود: آگاه باشید به خدا سوگند دوست داشتم در برخى از این انجمنها با شمامى بودم , بدان به خدا سوگند من بوى شما و ارواح شما را دوست دارم , چه شما بر دین خدا و بر دین فرشتگان او هستید . پس ما را با تقوا و اجتهاد خود یارى کنید.
اسلام به خاطر اهتمامى که در جهت گرد آمدن دوستان و دیدار آنها با یکدیگر دارد نظرکردن به چـهـره برادر دینى را عبادت شمرده است تا این امر انگیزه اى براى نزدیکى آنان به یکدیگر باشد, و هـرگـاه از گفتگو و مذاکره و مشاوره سودى عاید آنها نشود به طورقطع از نظر کردن به چهره یـکـدیـگـر که عبادت است فایده برند و استحقاق اجر و ثواب الهى را پیدا کنند, از این رو امام زین العابدین فرموده است : نگاه مؤمن از روى مودت ومحبت عبادت است.
22- شکر و ستایش در برابر کار نیک
هـرگـاه دوست خود بلکه هر انسانى را مشاهده کردى که به کار خوبى اقدام کرده یا کمکى به تو ارزانـى داشـته و یا به نیکى با تو رفتار کرده از شکر گزارى و قدردانى و ستایش اودریغ مکن چه این امر پاکیزه ترین احساسات او را نسبت به تو بر مى انگیزد و این قدردانى تو جبرانى در برابر حسن رفتار او به شمار مى آید, و احسانى است که نسبت به او روا داشته اى و این جبران و احسان در خور شکرگزارى و به یاد ماندنى است .
اگـر هـمـه دوسـتـان توافق کنند که از همدیگر تشکر و کارهاى یکدیگر را تقدیر و تحسین کنند محبت میان آنان چند برابر مى شود و در میدان عمل و فعالیت پیشى مى گیرند چه تقدیر و تشویق بزرگترین انگیزه براى پیشرفت و بزرگترین عامل براى حصول تکامل وترقى است . دیـل کـاریـنـگـى مـى گـویـد: پـس مـا بـایـد بـکـوشـیـم صفات پاکیزه هر انسانى را که دیدار مـى کـنـیـم بـشناسیم . تملق و چاپلوسى را باید فراموش کنى , خالصانه و بى شایبه تحسین خود را بـه کـارگـیـرى , در سـتـایـش و قـدرشـناسى دریغ مکن چه مردم سخنان تو را در حافظه خود نـگـه مـى دارنـد و در طـول سـالـیـان دراز آنـها را تکرار مى کنند حتى در زمانى که تو آنها را به کلى فراموش کرده اى . نـیـز مـى گـویـد: همانا هر کسى را که دیدار مى کنى احساس مى کند دست کم از یک جنبه برتو برترى دارد, و در این که بتوانى به قلب او راه یابى تنها یک راه وجود دارد و آن این که او را به طور مـسـتـقـیـم مـتـوجه کنى که تو به اهمیت او اعتراف دارى و خالصانه به آن اقرارمى کنى , و قول ایـمـرسون را به یاد آور که گفته است : هر شخصى را که دیدار مى کنم دست کم از یک جنبه بر من برترى دارد و ممکن است از همین جنبه من از او چیزفراگیرم و درس بیاموزم . سپس دیل کارنگى بحث خود را با این جملات پایان مى دهد:
هرگاه مى خواهى مردم تو را دوست بدارند از قاعده شماره 6 پیروى کن : قـدرشـنـاسى مخلصانه خود را نسبت به دیگرى به طور کامل انجام , و او را در وضعى قرار ده که اهمیت آن را درک کند.
نـیز مى گوید: براى این که مردم را رام و با خود همراه کنى بى آن که نسبت به آنها بدى ورزى و دشمنى آنها را برانگیزى از قاعده شماره 1 پیروى کن : با ستایش پاکیزه و قدرشناسى خالصانه سخن را آغاز کن اینها سخنانى است که دیل کارنگى درباره قدردانى انسان نسبت به دیگران و ستایش اواز کردار و گـفـتار کسانى که سزاوار ستایش و تقدیرند گفته است . و اینک به آنچه از پیامبرگرامى (ص ) و ائمـه اهـل بـیت (ع ) درباره این موضوع مهم وارد شده است توجه کن تا بدانى آنها در هیچ مورد از راهنمایى و ارشاد کوتاهى نکرده و در هر امر مهم که در خوشبختى و سعادت جامعه بشرى داراى تاثیر است دستورهاى جامع و کافى داده اند. پـیـامـبـر خدا(ص ) فرموده است :
کسى که کار نیکى براى شما انجام داد به او تلافى کنید واگر توانایى تلافى ندارید براى او دعا کنید تا حدى که یقین کنید تلافى کرده اید. نیز: کسى که کار نیکى براى شما انجام داد به او تلافى کنید و اگر توانایى ندارید او رابستایید چه ستایش پاداشى است .
نیز: بر کسى که به او احسانى کرده اى حق است که آن را تلافى کند و اگر نکند عمل تو رابستاید و اگر این کار را نیز نکند ناسپاسى کرده است . پـیـامـبـر خـدا(ص ) در دعـاى خـود مى فرمود: بار الها من از دوست بد اندیش به تو پناه مى برم , چـشمانش مرا مى نگرد و دلش مراقب من است اگر عمل خوبى از من ببیند آن راپنهان مى کند و اگر کار بدى از من مشاهده کند آن را پخش مى کند. على (ع ) به هنگامى که مالک اشتر او را به حکومت مصر منصوب کرد وصیت مى کند: جـنـگاوران و دلیران را در بر آوردن آرزویشان به حدى که منتهاى آرزوى توست اختصاص ده و ایـن امـر را از طریق بذل نصیحت و ستایش نیکو و سرپرستى ملاطفت آمیزنسبت به یکایک آنها به انجام برسان و در هر جا آزمایش خوبى داده اند از آن یاد کن چه یادآورى مکرر کارهاى خوب آنها از سوى تو دلیر را به جنبش در مى آورد و از کار بازمانده را به کار وا مى دارد. امـام حسن مجتبى (ع ) دوست شایسته را بدین گونه توصیف مى کند: اگر از تو کار نیکى مشاهده کرد آن را بر مى شمارد و پخش مى کند.
از امـام بـاقر(ع ) روایت شده که فرموده است : محمدبن شهاب زهرى برعلى بن الحسین (ع ) وارد شد در حالى که افسرده و اندوهگین بود, امام زین العابدین به اوفرمود: چه شده است که دلتنگ و غمگینى ؟
پاسخ داد: اى فرزند پیامبر هم و غم پیاپى برمن وارد مى شود و این به سبب آن است که مـن کـسانى را که به نعمتهاى من حسدمى ورزند, و در من طمع دارند, و آنانى را که امید به آنها بـسـتـه ام و کسانى را که به آنهااحسان کرده ام آزموده ام و در مورد همه آنها گمانم بر خطا رفته است . امام على بن الحسین (ع ) فرمود: زبانت را نگهدار تا بر دوستانت قدرت یابى .
زهـرى گفت : اى فرزند پیامبر خدا من در برابر شتاب در گفتار به آنها احسان مى کنم ,
امام على بن الحسین (ع ) فرمود: هیهات که از این عمل خود خشنود باشى , و زینهار از این که سخنى بگویى کـه دلـها بر انکار آن پیشى مى گیرد, و اگر براى آن عذرى دارى باید بدانى که براى همه کسانى که آن را به گوششان مى رسانى نمى توانى عذرى داشته باشى . اى زهـرى ! کـسـى کـه خـودش از کـاملترین چیزهایى نباشد که در اوست هلاک او ازساده ترین چیزهایى است که در اوست . اى زهـرى ! بر توست که مسلمانان را به منزله افراد خانواده خود قرار دهى , بزرگسالان آنها را در حـکـم پدر و خردسالان آنها را به منزله فرزند و همسالان آنها را همچون برادرخود بدانى , در این صـورت مـى خـواهى به کدام یک از آنها نفرین کنى ؟ و مى خواهى پرده کدام یک از اینها را بدرى ؟ اگر شیطان به تو وانمود کرده که بر یکى از اهل قبله برترى دارى بنگر اگر آن کس از نظر سن از تـو بزرگتر است بگو: وى در ایمان و عمل صالح برمن سبقت دارد پس از من بهتر است , و اگر به سال از تو کوچکتر است بگو: من در گناه ومعصیت بر او پیشى گرفته ام پس او از من بهتر است , و اگـر هـمـسن و سال توست بگو: من به گناهان خود یقین و در امر او شک دارم پس نباید با شک یـقـین خود را رها کنم , و اگرمى بینى مسلمانان تو را بزرگ مى دارند و احترام و تجلیل مى کنند بـگـو: این فضیلتى است که آنها را به کار بسته اند, و اگر تو از آنها بدرفتارى مشاهده کنى و از آن دلـتـنگ باشى بگو:این به سبب گناهى است که مرتکب شده ام .
هرگاه چنین کنى زندگى بر تو آسان ودوستانت زیاد و دشمنانت کم خواهد شد و به نیکیهاى آنها خوشحال خواهى گردید واز بد رفـتـارى آنها دلتنگ نخواهى شد . و بدان گرامیترین مردم نزد مردم کسى است که خیر او بر آنها بسیار و خود از آنان بى نیاز و پرهیزگار باشد. امام صادق (ع ) در توصیف انسان مؤمن فرموده است : کسى را دیدار نمى کند جز این که مى گوید: بهتر و پرهیزگارتر از من است . چه مردم دو گونه اند: کسى است که بهتر وپرهیزگارتر از اوست , و کسى است که بدتر و پست تر از اوست . هنگامى که بهتر از خودرا دیدار مى کند در برابر او فروتنى مـى کند تا به او بپیوندد و چون بدتر و پست تر از خود رامى بیند بگوید: شاید بدى او ظاهرى و خیر او بـاطـنـى و پـنـهان باشد . انسان اگر چنین رفتارکند بى شک بر اهل زمان خود برترى و آقایى مى یابد.
امـام کـاظـم (ع ) فرموده است : کسى که به او احسانى شده است باید آن را تلافى کند وتلافى آن نـیست که معامله به مثل کنى مگر آنگاه که برترى خود را نشان دهى چه اگرمعامله به مثل کنى برترى از آن اوست که احسان را آغاز کرده است . امـام عـسـکـرى (ع ) فـرمـوده اسـت : بـهترین دوستانت کسى است که گناهت را فراموش کند واحسانت را به او به یاد آورد. بـلـکـه حتى اگر بدانى دوست تو قصد خیر خود را در دل پنهان مى کند و در این راه عملى انجام نمى دهد بر توست که در برابر نیت خیر او وى را مورد تحسین و ستایش قرار دهى چه کسى که در شکر نیت سستى مى کند در شکر گزارى از عمل نیز سستى خواهد کرد, از این رو امیرمؤمنان (ع ) فـرمـوده اسـت : کـسـى کـه دوسـتـش را در برابر حسن نیت او نستایدکار نیک او را نیز نخواهد ستود.
دیـدگـاه اهـل بـیت (ع ) درباره احسان به کسى که شکر آن را به جا نمى آورد این است که تضییع احسان است همچنان که دوستى با کسى که وفا ندارد نیز تضییع آن است چنان که امام صادق (ع ) فرموده است : چهار چیز است که ضایع و باطل مى شود: دوسـتـى نسبت به کسى که وفا ندارد, کار نیک درباره کسى که شکر آن را به جا نمى آورد,دانش کـسى که براى او شنونده اى نیست و و رازى به کسى سپرده شود که از استحکام عقل و راز دارى بى بهره است . بـلـى هرگاه انسان در ستایش خود زیاده روى کند و ممدوح را بیش از آنچه سزاوار اوست بستاید ایـن عـمـل از دیدگاه اهل بیت (ع ) چاپلوسى و زشت است و چنانچه در ستایش اوکوتاهى ورزد و کـمتر از آنچه در خور اوست وى را توصیف کند از نظر آنها به حق او ستم کرده است , و این سخن امـیـرمـؤمـنـان (ع ) گـویـاى همین مطلب مى باشد که فرموده است : ستایش بیش از استحقاق چاپلوسى و کمتر از آن ناتوانى یا حسد است .
****
پایه هاى دوستى 7 (نیکى در برابر بدى)
23- نیکى در برابر بدى
نـیـکـى در بـرابـر بدى صفتى است برجسته که از بزرگترین موهبتهاى الهى و عالیترین ملکات انـسـانـى بـه شـمار مى آید و تنها طبقه عالى جامعه که نفسشان تزکیه شده ودلهایشان پاکیزه و وجدانشان پاک و درونشان به صلاح آراسته است از این صفت ارزشمند انسانى برخوردارند . و تاثیر آن در نـفـوس مـردم بسیار زیاد و غیر قابل انکاراست . این صفت والا از مهمترین ارکان دوستى و برادرى و مؤثرترین عامل انس وآشنایى و بزرگترین انگیزه محبت و نزدیکى مردم به یکدیگر است . چه احسان در انسان مؤثر است و باعث تملک قلب اوست از این رو خداوند به این امر دستور داده و مردم رابدان دعوت و تشویق کرده است . خداوند فرموده است : ان اللّه یامر بالعدل والا حسان
نیز: ان اللّه مع الذین اتقو والذین هم محسنون
نیز: واللّه یحب المحسنین
پیامبر خدا(ص ) فرمود: دلها بر محبت کسانى که به آنها نیکى مى کنند و بر دشمنى کسانى که به آنها بدى مى کنند سرشته شده است . امیرمؤمنان (ع ) فرموده است : به هر کس که خواهى نیکى کن تا فرمانرواى اوشوى .
یکى از شاعران این معنا را گرفته و گفته است :
احسن الى الناس تستعبد قلوبهم ----- فطالما استعبد الانسان احسان
چـون نیکى به کسى که به تو بدى کرده عالیترین مرتبه و بزرگترین منزلت است و بیشترین تاثیر را در اصـلاح نـفـوس دارد . قـرآن کریم ما را بدان ارشاد کرده و در توصیف مؤمنان فرموده است : ویـدرؤن بـالحسنة السیئة
و نیز: ادفع بالتی هى احسن فاذا الذی بینک وبینه عداوة کانه ولى حمیم
از سوى پیامبر خدا(ص ) و ائمه اهل بیت (ع ) دستورهاى بسیار وارد شده که مردم را تشویق مى کند بر این که در برابر بدى نیکى کنند, و سیئات را با حسنات دفع کنند بویژه بادوستان چنین باشند تا با خوشبختى و شادکامى زندگى را به سر برند.
روش پیشوایان معصوم (ع ) سر مشقى نیکو و الگوى روشنى است که باید از آن پیروى وبه آنها اقتدا کـرد, چـه آنان سنگدلى و بدرفتارى دشمنان را با بردبارى و اخلاق کریمانه وگذشتهاى بزرگ و شکیبایى و نیکى به بدان و بخشش به آنان پاسخ مى دادند.
انس بن مالک روایت کرده : که من به همراه پیامبر خدا(ص ) مى رفتم و آن حضرت عبایى باحاشیه ضـخـیم بر دوش داشت در این هنگام مردى اعرابى با او برخورد کرد و عبا را به سختى از دوش او کـشـیـد به طورى که وقتى من به صفحه گردن آن حضرت نگریستم اثرحاشیه ضخیم عبا را بر روى آن بـه سبب کشیدن شدید مشاهده کردم .
سپس اعرابى گفت : اى محمد(ص ) دستور ده از مـال خـدا کـه در نزد توست به من بدهند, پیامبرخدا(ص )رو به او کرد و خندید و دستور بخشش داد.
نیز روایت شده است : که یک تن اعرابى نزد پیامبرخدا(ص ) آمد و چیزى خواست که آن حضرت به او داد, سـپـس به او فرمود: آیا به تو نیکى کردم ؟ اعرابى پاسخ داد: نه وخوبى نکردى , مسلمانان به خشم درآمدند و آهنگ او کردند پیامبر(ص ) اشاره فرمود که دست از او باز دارید, سپس برخاست و بـه درون منزلش رفت و چیزى بر عطایش افزودو براى او فرستاد . پس از آن به او فرمود: آیا به تو نـیـکى کردم ؟ پاسخ داد: آرى خداونداز خانواده و عشیره به تو خیر دهد . پیامبر(ص ) به او فرمود: تو پیش از این چیزى گفتى که در ذهن اصحابم اثر نامطلوبى به جا گذاشت , اگر دوست دارى همان را که در حضور من گفتى در پیش روى آنهانیز بگو .
پاسخ داد: آرى . چون بامداد شد اعرابى آمـد, پـیـامبر(ص )فرمود: این اعرابى چیزى گفت و من بر عطاى خود به او افزودم و مى گوید راضى هستم , آیا این طور است ؟
پاسخ داد: آرى خداوند از خانواده و عشیره به تو جزاى خیردهد.
پیامبر(ص ) فرمود: داستان من و این داستان مردى است که ناقه اى داشت و از اوفرارى شد مردم به دنبال آن افتادند که آن را برگردانند لیکن ناقه بر فرار خود مى افزود,صاحب ناقه به مردم فریاد زد: مـرابـا نـاقـه ام واگذارید, من به آن مهربانتر و داناترم , سپس رو به سوى ناقه کرد که در پیش روى آن قرار داشت , و مقدارى از خار و خاشاک زمین برگرفت و آن را برگردانید تا آنگاه که ناقه به زانو خوابید و او پالانش را بر آن بست وسوارش شد .
و من اگر شما را به حال خود رها مى کردم با توجه به آنچه این مرد گفت : اورا مى کشتید و وارد دوزخ مى شد.
روایـت شـده اسـت : کـه یـک نـفـر شامى امام حسن بن على (ع ) را در حالى که سوار بر مرکب بود مـشاهده کرد, وى شروع به دشنام دادن به او کرد و آن حضرت پاسخى نمى داد,هنگامى که ناسزا گـویـى وى به پایان رسید امام حسن (ع ) رو به او کرد و به او سلام داد وخندید, سپس فرمود: اى پیرمرد گمان مى کنم غریب باشى و شاید امر به تو مشتبه شده است , اگر از ما خشنودى بخواهى تو را خشنود مى کنیم , و اگر چیزى از ما بخواهى به تومى دهیم , و اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى مى کنیم , و اگر از ما مى خواهى سوارت کنیم سوارت مى کنیم , و اگر گرسنه اى تو را سـیـر مـى کـنـیم , و اگر برهنه اى تو رامى پوشانیم , و اگر مستمندى بى نیازت مى کنیم , و اگر آواره اى تو را جا مى دهیم , و اگرحاجتى دارى آن را بر مى آوریم و اگر نزد ما فرود آیى و تا هنگام بـرگشت مهمان ما باشى براى تو سودمندتر است چه ما محلى فراخ و آبرویى وسیع و مالى فراوان داریـم ,هـنگامى که آن مرد این سخنان را شنید گریست و گفت گواهى مى دهم تو خلیفه خدا درروى زمـیـنـى و خـداوند داناتر است به این که رسالتش را در کجا قرار مى دهد, و تو وپدرت تا کـنـون مـنـفـورتـریـن خـلـق خـدا نزد من بوده اید و اکنون تو در نزد من محبوبترین آفریدگار خدایى .
عـصام بن مصطلق که از مردم شام و اموى بود روایت کرده است که : به مدینه وارد شدم وحسین بن على (ع ) را مشاهده کردم که از هیات و حسن منظر و زیبایى و جمالى شایان برخوردار بود, در ایـن هـنـگام حسادت و کینه اى که از پدرش در دل نهفته مى داشتم برانگیخته شد نزد او رفتم و گـفـتم : تو پسر ابوترابى ؟
فرمود: آرى , من بسختى او و پدرش را دشنام دادم , آن حضرت با نگاهى رافـت آمیز به من نگریست و فرمود:
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم , واما ینزغنک من الشیطان نزغ فـاستعذ باللّه انه سمیع علیم ان الذین اتقوا اذامسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون .
واخـوانـهم یمدونهم فی الغی ثم لایقصرون
سپس به من فرمود: جوش نزن من براى تو و خـودم از خـداوند طلب آمرزش مى کنم . اینک اگر تو از ما کمکى بخواهى به تو کمک مى کنیم و اگـر بـخـششى از مامى خواهى به تو مى بخشیم , و اگر خواهان راهنمایى از مایى تو را راهنمایى مى کنیم . عـصـام مى گوید: من از گفتار خود پشیمان شدم و آثار ندامت از این گستاخى بر چهره ام ظاهر شـد, آن حـضـرت فـرمـود: لاتثریب علیکم الیوم یغفراللّه لکم وهو ارحم الراحمین سپس فـرمـود: تو از مردم شام هستى ؟ گفتم : آرى , فرمود: نیش عقرب نه از ره کین است , خداوند ما و شـمـا را سلامت بدارد, هر حاجتى دارى و هر چه به نظرت مى رسد براى ما توضیح ده به خواست خدا ما را محل نیکوترین حسن ظن خود خواهى یافت . عـصـام گـفته است : زمین خدا با همه پهناورى بر من تنگ شده بود, و دوست داشتم مرا درخود فـرو بـرد سـپس آهسته خود را از حضور او بیرون کشیدم در حالى که در روى زمین کسى از او و پدرش نزد من محبوبتر نبود. نـیـز روایت شده است مردى از امام زین العابدین بدگویى کرد و به او تهمت زد . آن حضرت به او فـرمـود: اگـر من چنانم که تو گفته اى از خداوند طلب آمرزش مى کنم , و اگرآن گونه که تو گفتى نیستم خدا تو را بیامرزد.
آن مـرد بـرخـاسـت و سر آن حضرت را بوسید و گفت : قربانت شوم شما آن گونه که من گفتم نـیستى برایم طلب آمرزش کن , امام (ع ) فرمود: خداوند تو را بیامرزد . عرض کرد : اللّه اعلم حیث یجعل رسالته روایـت شده است که مردى آن حضرت را در بیرون مسجد ملاقات کرد و به او دشنام داد, غلامان بـه او شـوریدند, امام على بن الحسین (ع ) به آنها فرمود: آرام باشید, سپس روبه آن کرد و فرمود: آنـچـه از امر ما بر تو پوشیده است بیشتر است , آیا تو را حاجتى است تا به تو کمک کنیم ؟ آن مرد شـرمـنـده شـد و به خود آمد, امام (ع ) رو لباسى خود را که بردوش داشت و از خز بود به سوى او انـداخـت و دستور داد هزار درهم به او دادند, پس ازاین آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم تو از پیامبر زادگانى . نـیـز روایت شده است که مردى از اهل کتاب (یهودى یا نصرانى ) به امام باقر(ع ) گفت :
توبقرى , امـام (ع ) فـرمـود: نـه مـن بـاقرم , گفت : تو فرزند زن آشپزى , امام (ع ) فرمود: آن پیشه او بود, گفت : تو فرزند سیاه زنگبارى دشنام دهنده اى , فرمود: اگر راست مى گویى خدااو را بیامرزد, و اگر دروغ مى گویى خدا تو را بیامرزد . سپس آن مرد به دست آن حضرت مسلمان شد.
نـیز نقل شده : مردى از تبار عمربن خطاب در مدینه بود و پیوسته امام موسى بن جعفر(ع )را آزار و بـه عـلـى (ع ) دشـنـام مى داد, برخى از اطرافیان آن حضرت اجازه خواستند که او رابکشند لیکن امام (ع ) آنها را بسختى از آن منع کرد, و از حال مرد عمرى پرسش فرمودگفتند در یکى از نواحى اطـراف مدینه مشغول کشاورزى است , آن حضرت سوار ورهسپار مزرعه او گردید هنگامى که او را در آن جـا یـافـت بـا مرکب خود وارد کشتزارش شد, عمرى فریاد زد: زراعت , را لگد مال مکن , لـیکن آن حضرت همچنان وارد مزرعه شد تا به او رسید, سپس نزد او نشست و او را خندانید, پس از آن بـه او فـرمـود: چـه قدرخسارت به این زراعت تو وارد شده است ؟ عرض کرد: یکصد دینار, فـرمـود:امـیـدوارى چـه قـدر از آن سـود بـبـرى ؟ گـفـت : مـن عـلم غیب نمى دانم , فرمود: من مى گویم : امیدوارى چقدر از آن به دست تو برسد, گفت : امیدوارم دویست دینار از آن عاید من شود . امام (ع ) سیصد دینار به او داد و فرمود: این هم مزرعه توست که بر حال خود باقى است , عـمرى برخاست و سر آن حضرت را بوسید و برگشت , و امام (ع ) نیزرهسپار مسجد شد در آن جا دیـد عـمـرى نـشـسـتـه است و هنگامى که نظرش بر امام (ع )افتاد گفت : اللّه اعلم حیث یجعل رسـالـتـه اصحاب آن حضرت با شگفتى برخاستندو به او گفتند: داستان تو چیست ؟ تو پـیـش از این سخنانى خلاف این مى گفتى , وى با آنها به کشمکش و ناسزاگویى پرداخت و براى ابـى الـحـسن امام موسى بن جعفر(ع ) در هرزمان که وارد و خارج مى شد دعا مى کرد .
امام (ع ) به اطرافیان خود که قصد کشتن وى راداشتند فرمود: آیا آنچه شما اراده کردید بهتر بود یا آنچه من با این مقدار وجه اصلاح امر او کردم ؟ اینک به برخى از احادیثى که از ائمه اهل بیت (ع ) درباره نیکى در برابر بدى وارد شده ومشتمل بر کلمات درخشان و حکمتهاى جاویدان است توجه کن : امام على بن ابى طالب (ع ) فرموده است :
در برابر کسى که با تو درشتى مى کند نرم باش تابزودى با تو به نرمى در آید.
نـیـز: برادر (دینى ) خود را فرمانبردار باش هر چند تو را نافرمانى کند, و با او بپیوند اگرچه با تو بدرفتارى کند.
نـیـز: خود را وادار کن به هنگامى که دوستت از تو مى برد تو با او بپیوندى , و در وقتى که از تو رو مـى گـردانـد تـو بـا او اظهار ملاطفت و یگانگى کنى همچنین در زمانى که بخل مى ورزد بذل و بخشش کنى و آنگاه که از تو دورى مى کند تو خود را به او نزدیک کنى , ووقتى به خشم آید تو نرم بـاشى و هرگاه جرمى مرتکب شود او را معذور بدانى و چنان باشى که گویا بنده و برده اویى و او ولـیـنـعـمت توست .
لیکن زنهار که این امور را در غیرمورد خود پیاده کنى , و این رفتار را درباره کسى که شایستگى آن را ندارد به کاربرى . نیز: دوست خود را با نیکى به او سرزنش کن و شر او را با احسان به او دورگردان .
امام صادق (ع ) فرموده است : با کسى که او بریده است بپیوند, و به آن کس که تو رامحروم ساخته بـبـخـش , و به کسى که به تو بدى کرده نیکى کن , و به آن که تو را ناسزا گفته سلام گوى , و به کـسى که نسبت به تو دشمنى ورزیده با انصاف باش , و کسى را که به توستم کرده عفو کن چنان کـه دوسـت دارى تـو را عـفـو کـنـند و از عفو خداوند نسبت به خودت عبرت گیر, آیا نمى بینى خـورشـیـد او بـر نـیـکـوکـاران و بـدکاران یکسان مى تابد, وباران او بر پاکان و گنهکاران فرود مى آید.
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.